ابتدا به یادداشت حاشیه قرآنی كه در اختیار مرحوم مشهدی عزت عسگری ساكن روستای «دلمه» ـ اسلام آباد فعلی ـ بود توجه فرمائید:
تاریخ گرانی محال سلدوز سنه 1336 (هجری قمری): بار گندم صد و چهل و پنج تومان، و 6 ریال، پوط سبزه 6 تومان و 4 ریال، پوط برنچ گرده 17 تومان و 6 ریال، پوط برنج صدری 40 تومان، قند 20 تومان، چای گروانكه 11 تومان، چیت زرعی 25 ریال.
توضیحات: در حقیقت سال 1298 شمسی سال قحطی است كه در 13 آبان همان سال، سال 1336 قمری به اتمام رسیده و از نو سال 1337 قمری شروع میشود.
«بار» معادل 160 كیلو و پوط یا (پیت) معادل 16 كیلو، برنج گرده نوع خاصی از برنج بود كه در خود سلدوز به عمل میآمد كه دانههای درشت داشت، امروز شبیه آن دیده نمیشود، صدری برنج غیر گرده را گویند.
در اصطلاح امروز به برنج گرده، برنج آشی میگویند و به صدری برنج پلو، آن روزها نه تنها از برنج گرده پلو میپختند بلكه در آرزوی آن بودند.
قحطی سال مذكور در سرتاسر كشور بود لیكن حضور روسها به شدت آن در آذربایجان افزوده بود و مخصوصاً غائله ارامنه و «جیلو»ها قحطی را در شمال آذربایجان به حد استثنائی و شاید به صورت بی سابقه در تاریخ، درآورده بود.
مردم زمستان سختی را میگذرانند غیر از اغنیای درجه یك همه مردم به مصیبت بزرگی دچار بودهاند، حتی بعضی از ملاكین بزرگ مجبور به فروش املاك خود میشوند. بعضی از باغداران یك طناب (4444 متر مربع) باغ را به یك بار گندم میفروشند، بسا املاكی كه بدینگونه نقل و انتقال مییابد. عدهای از سوداگران و تجارت پیشگان كه عائله كمتری داشتهاند صاحب ملك (و گاهی ملك كلان) میشوند.
فقرا پوست درخت، حتی چاروقها را جوشانیده میخورند و…
آقای حاج شیخ حسن آقا رضوی نقل میكند: من هفت ساله بودم كه در قریه «دلمه» ساكن بودیم تعداد زیادی گاو و گاومیش داشتیم، پیشكارمان «علی قلی» ـ عموی خانواده نوری راد، آقای شیخ حسین، نجفعلی، حیدر علی، امیر علی و محمد نوری راد، كه هم اكنون ساكن شهر قم هستند ـ بود، روزی هنگام غروب كه گله به روستا برگشت، علی قلی گفت: یك الاغ گم شده است همه جا را گشتیم و مایوس از یافتن آن، به وقت برگشت، به خانهای سر زدیم و دیدیم كه حدود 14 نفر، الاغ را بدون اینكه سر ببرند همانطور كلافه كرده و به تنور گذاشتهاند بطوری كه سر و پاهایش از تنور بیرون مانده و در میان شعلههای آتش دیده میشد.
بازگشته و موضوع را به حاج شیخ شرح دادیم، حاج شیخ «استرجاع» كرد ـ انا اله و انا الیه راجعون ـ و با خود زمزمه كرد: اكنون كه زمستان نرسیده اوضاع به اینگونه است، فردای زمستان چه خواهد شد؟!
تعداد دامهای «سوبای» ـ گوساله و بچه گاومیش در سنی كه بچه دار نباشند ـ كه داشتیم جمعاً حدود 12 یا 14 راس بود ـ قدری برنج و قدری ارزن و دو «خارال» ـ جوال 200 كیلوئی ـ ارزن و «سِلِف» ـ دانهای شبیه ارزن و همان چیزی كه خوراك مخصوص قناریها است ـ داشتیم.
حاج شیخ دستور دادند هر روز مقداری از آن برنج و ارزن و سلف را به طور مخلوط میپختند، هر چند روز یكبار هم یكی از دامها را میكشتند و روزانه به هر خانواده ظرفی از آن ارزن و برنج و خورشت میدادند.
چون چند خانواده ثروتمند روستا چنین دیدند به كمك حاج شیخ شتافته و با وی تعاون راه انداختند، بعضی از آنان تا 13 فروردین پا به پای حاج شیخ آمدند و عدهای بدلیل ضعف مالی در وسط راه ماندند.
اما حاج شیخ همچنان با تمام شدن آذوقه جای آنرا پر میكرد، زیرا بر خلاف هر كار و كسب دیگر خرید و فروش ملك كم نبود، بیچارگان میفروختند و پول داران میخریدند، حاج شیخ از سند نویسی و به اصطلاح آن روز از «تنظیم حجت» روزانه دو سكه درآمد داشت كه كلاً خرج مردم میگشت.
تعاونیهای دیگر نیز به تاسی از حاج شیخ در روستاها به راه افتاد، خصوصاً بعضی از خانها از جمله رشید السلطنه و برادرش افخم السلطنه و حاج پاشا خان جان احمدلو، خود پیش قدم شده و دیگران را نیز بدین كار تشویق میكردهاند لیكن آنچه در «دلمه» گذشت براستی چیز دیگری بود. البته هنوز هم هستند افرادی كه برنامه فوق را بیاد دارند و زیادند كسانی كه برنامه یاد شده را از پدران و مادران خود دقیقاً شنیده باشند.
بالاخره بهار فرا میرسد و دشت خرم سلدوز پر سبزه و علوفه میشود، مردم به «كنگر»، «قازایاقی»، «اوغلان اوتی» و… یونجه و شبدر حمله میكنند، گرسنگی طولانی موجب پرخوری زیاد میشود روده و معده هائی كه زمانی دچار آشفتگی و سستی شده اینك با غذای بهاری انباشته میشود، دیروز از گرسنگی میمردند، و امروز هم از پر خوری، كه تلفات بهار كمتر از زمستان نبوده است.
مرحوم «حسن رشید» ـ پدر خانواده رشیدی آغابگلو ـ میگفت: نزدیك عید نوروز بود، از كنار روستای «قره قشلاق» همراه برادر بزرگم میگذشتیم، من هفت یا هشت سال داشتم اما برادرم جوانی نیرومند بود، سه چهار قدم از برادرم عقب ماندم، ناگهان دو نفر به من حمله كردند، فریاد كشیدم، برادرم با عجله برگشت و هر دو را به زمین زد، زیرا آنان خیلی ضعیف و بی حال بودند و از شدت گرسنگی میخواستند من را بخورند، برادرم دستم را گرفت و به راهمان ادامه دادیم از پشت میدیدم كه برادرم به حال آنان گریه میكند.
روستای قره قشلاق در فاصله قریه فرخزاد و محمد یار قرار داشت، در همان سال قحطی به ویرانهای تبدیل شده، چهار دیوار مسجد قریه مزبور تا سال 1357 باقی بود (اكنون اطلاعی از آن ندارم) بقیه خانهها به تپههای كوچك و بزرگ مبدل شده بود كه هر رهگذری را سخت تحت تاثیر قرار میداد و تا اندازهای رعب انگیز بود، ویرانه هایش نشان میداد كه روستای بزرگ، دست كم دارای 250 خانوار بوده است.
مرحوم حاج حیدر شریفی ـ نیای خاندان شریفی ـ با بیان شیوائی اوضاع سال 1336 را نقل میكرد، گاهی اشك در چشمانش حلقه میزد.
در آن سال در تبریز فقراء به انبارهای ثروتمندان حمله میكردند، ماجرای «زینب پاشا» زنی كه رهبری زنان محلههای فقیر نشین را به عهده داشته و هر روز به انبار یكی از احتكارگران حمله میبرده كه حداقل یكی دو نفر در این درگیریها كشته و چندین نفر زخمی میشدند.
ترجیع بند طولانی: «زینب پاشا الده زوپا اوز قویدو بازار اوستونه»
چادرا سینی با غلییب بئله، هم چیرماییب قولارینی،
یاشما غیله توتموش اوزون، هم ساللانان پوللارینی،
تنظیم ائدیب اؤز نقشه سین، هم گئتدیگی یوللارینی،
فرمان وئریب یولداشلارین، اویناتدی اغیار اوستونه
زینب پاشا الده زوپا اوز قویدو بازار اوستونه.
گلدی «عمی زین الدین»ین مسجد قاباغیندا دوروب،
یئدی نفر یولداشلارین جمع ائیله ییب حلقه ووروب،
«فاطما نساء» سلطان بیگم «ماه شرف» باش ائندیریب،
«جانی بگیم» گلمك همان اگلشدی دیوار اوستونه،
زینب پاشا الده زوپا اوز قویدو بازار اوستونه.
«خیر النسا» یه سؤیله دی زینب پاشا: گل دوش یولا،
ای «ماه بگیم» هر كس گله دور قو گلان ساغدان، سولا،
بازاری باغلاتماق گرهك تا آجلیغا چاره اولا،
آنبار دارین باشین یاریب، هم ده چكك دار اوستونه
زینب پاشا الده زوپا اوز قویدو بازار اوستونه.
در این زمینه سروده شده است. اما در سلدوز بدلیل قحطی هر اتفاقی رخ داده، جز حملههائی از این قبیل كه بی تردید علل و عوامل جامعه شناختی داشته و قابل توجه است. در 26 آبان 1298 شمسی ـ 13 محرم 1337 قمری ـ 20 اكتبر 1918 میلادی ـ دكتر پاركارد رئیس مسیونهای آمریكا از تبریز به ارومیه مراجعت میكند كه برنامه جدیدی همراه آورده بود.
در این وقت از پاپان غائله جیلوها در ارومیه و رفتن آنها به سمت بیجار 4 ماه و 17 روز گذشته بود[49] اینك میبایست مردم ارومیه و سلدوز و سلماس دچار بلای دیگری شوند چرا كه بازیهای استعمار هنوز به پایان نرسیده است.
دکتر هری پاکارد
دكتر پاكارد به محض ورود اعلام میكند كه دولت بهیه آمریكا تصمیم دارد به مردم فلك زده اعانه دهد، برای هر محله از ارومیه رئیسی انتخاب میكنند تا اسامی ساكنین محله را در لیستی منظم و دقیق تنظیم نماید، انجام این برنامه لیست برداری تا اواسط دی ماه به طول میانجامد، در این مدت همه عشایر كرد بدون لیست برداری و بدون تاخیر و درنگ از اعانه جناب كنسول برخوردار میشوند، وقتی نوبت به مردم ارومیه میرسد، دیگر چیز قابل توجهی در ته كیسه اعانه دولت بهیه آمریكا نمانده بود.
در اسفند همان سال كردها مرفهترین مردم آذربایجان غربی شدند، لباسهای نو بر تن با اسلحههای جدید بر دوش همه جا آقائی میكردند.تا اردیبهشت 1299 هنوز از اعانه مذكور به افراد كثیری از مردم ارومیه نرسیده بود، به بهانهها و امروز برو فردا بیا و… به مماطله برگزار میشد. مسیون آمریكائی میتوانست كمكهایش را به طور مخفیانه به اكراد انجام دهد و چیزی به دیگران ندهد لیكن هدف مسیون از چنین رفتاری جری كردن عملی اكراد و پر رو كردن آنان بود و این یكی از زمینه سازیهائی بود برای ظهور غائله سیمیتقو كه بعداً به شرح آن خواهیم پرداخت. از این اعانه چیزی هم به میرزا علی دوستی زاده (دوست او غلی میرزا علی) میرسد، با اینكه آمریكائیان مردم سلدوز را در برنامه خود جای نداده بودند، وی به اصطلاح زرنگی كرده و به كمك دوستی كربلای آدی گؤزل از اهالی ارومیه، موفق میشود در اردیبهشت 1299 مقدار 10 پوت جو، از مسیون آمریكائی بگیرد. كه كلیشه قبض آن ذیلاً از نظر خوانندگان میگذرد:
اكراد اصل اعانه را نیز خوردند و پرداخت نكردند ولی از مردم ارومیه و سایرین حتی ربای آن را نیز گرفتند، به پشت همان قبض توجه فرمائید:
و این سند اعانه ای است که در سال ۱۹۱۹ میلادی صادر شده و در آرشیو اسناد دوست اوغلو میرزا علی، نیای خاندان دوستی ها محفوظ است. اکراد اصل اعانه را نیز خوردند و پرداخت نکردند ولی از مردم ارومیه و سایرین حتی ربای آن را نیز گرفتند.